آرینآرین، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما آرین

عید سعید فطر مبارک...

  هزاران آفرین بر جانت ای ماه روان عاشقان قربانت ای ماه مبارک باد ماه عشق بازان که بنشینند در ایوانت ای ماه مبارک باد عید روزه داران نکویان جهان مهمانت ای ماه مبارک باد شهر الله اعظم  همایون طالع رخشانت ای ماه همه مهمان سلطان وجودیم خوشا بر سفره ی احسانت ای ماه   ...
29 مرداد 1391

آرین و ارنیکا در قصر شادی...

  امروز من و عمه آرین تصمیم گرفتیم آرین و ارنیکا( دختر عمه آرین) را ببریم قصر شادی تا حسابی بازی کنند و همینطور دوتایی سوار قطار بشن. توی راه آرین دستمو محکم گرفته بود(البته توی خونه قول داده بود جلوتر از من راه نره و دستمو بگیره که پسر قشنگم به قولش هم عمل کرد.....آفرین قشنگ مامانی) و ارنیکا هم همش بهونه میگرفت که بره بغل مامانش و در آخر کار خودش رو هم کرد. رسیدیم قصر بازی و دوتایی سوار قطار شدن و ده دقیقا گشت زدند. تا اینکه رفتن سمت وسایل بازی که آرین حسابی حال کرده بود و اول سراغ استخر توپ رفت و بعد به ترتیب همه بازی هارو رفت. توی استخر توپ احساس میکرد توی استخر آبه عزیز دلم.... برای خودش پشتک میزد...شیرجه میرفت و......
29 مرداد 1391

افطار در باغ گردو...

امروز آخرین جمعه ماه رمضون من و آرین جون بهمراه بابایی برای صرف افطار باغ گردو رفتیم.آرین جون هم چهار تا دوست بزرگتر از خودش پیدا کرده بود و همگی با هم بازی میکردند.بعداز صرف افطار موسیقی زنده داشتن و آرین هم وسطاش کمی حرکات موزون انجام داد ولی انگار بازی با بچه ها بیشتر بهش مزه میداد ولی بچه ها وقتی از محوطه دور میشدند آرین بر می گشت پیش من و باباجونش و میگفت: ((نی نی ها بیان بازی تونیم)). خلاصه آرین دیگه خسته شده بود و بهونه میگرفت که کم کم روی پام خوابش برد و من و بابایی هم تونستیم از موسیقی زنده که بسیار عالی برگزار شد لذت ببریم.
29 مرداد 1391

شب قدر...

  خدایا قدر ما را به قدر مولاعلی(ع) نزدیک فرما.... شب قدر، گاه رویش جوانه‌های الغوث الغوث بر عرصه لب‌های تائب است. شب حضور روح و ملایک در محضر امام زمان (عج) است. شبی است که در عرصه آن انسان، ره صد ساله را یک شبه طی می کند. الهی آن شب که همه قرآن به سر می کنند ما را توفیق بده قرآن را به دل کنیم. خبر آوردند که امشب از هزار شب بهتر است و یک اتفاق ویژه می افتد و آن اینکه امشب دست ملکوت به طرف زمین کشیده می شود. *التماس دعا* ...
19 مرداد 1391

ماه رمضان ماه نزول قرآن

  حدیث از حضرت علی (ع):   سخاوتمند باش،ولى اسراف كننده مباش.در زندگى حسابگرباش ولى سختگير مباش. خدایا کمک کن دیرتر برنجم! زودتر ببخشم! کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم... رمضان ماه فرصتهاست.      *التماس دعا* ...
19 مرداد 1391

اولین مسافرت دونفره بعد از دوسال...

  السلام ای حضرت سلطان عشق یا علی بن موسی الرضا ای جان عشق السلام ای بهر عاشق سرنوشت السلام ای تربتت باغ بهشت اگه انشااله به لطف خدا جون قسمت بشه و  آقا بطلبه بیست و یکم ماه رمضون من و همسر عزیزم دوتایی قراره بریم پابوس امام رضا(ع) وکلی باهاش حرف بزنیم و دردودل کنیم. این اولین سفر دونفره ما بعد از گذشت دوسال هست.یعنی بعداز بدنیا اومدن آرین جون... هنوز نرفته دلم پیش پسرمه و امیدوارم بتونم بدون آرین و شیطنتاش طاقت بیارم. یادش بخیر .... پارسال سفر مشهدمون پدر عزیزم هم بود و خانوادگی رفتیم ولی امسال.... خدا بیامرزدت باباجونم ... بابای گلم تا آخر عمر مدیونتم مدیون یه دنیا محبت و خوبیهات.... مدیون همه چیزها...
19 مرداد 1391

درگذشت پدر عزیزمان....

                                              آن گنج نهان در دل خانه پدرم بود هم تاج سرم بود هم بال و پرم بود هرجا که زمن نام و نشانی طلبیدند آوازه نامش سند معتبرم بود   **پدرم روحت شاد و یادت گرامی** امروز هشت روز از درگذشت پدر عزيزم ميگذره و من همچنان در شوک از دست دادنش مانده ام. هنوز باورم نميشه که ديگر پدرم در کنارم نيست....خيلي دلتنگم ...دلتنگ اون روزهايي که صدای صحبتها و خنده هايمان...
19 مرداد 1391

تولد 2 سالگی آرین جون...

امروز تولد آرين جونه و به سلامتي دو سالگيش تموم ميشه ولي بدليل فوت پدر عزيزم تولدي براش نگرفتيم ولی کادوهاشو گرفت و فقط کادوی من و بابایی مونده که حتما براش تو یه فرصت مناسب جبران میکنیم .خيلي ناراحت شدم هم براي پسر قشنگم و هم اينکه امسال تولد پسر گلم پدر عزيزم در کنارمون نيست .به هر حال قسمت ما هم اين بوده و ....اميدوارم اگه دل و دماغي برامون بمونه بعد از مراسم چهلم پدرم يه کيک براي پسرم بخريم تا شمع دو سالگيشو که عيد از کيش براش خريده بودم فوت کنه و اينطوري بتونيم دل آرین جون را هم بدست بياريم... ...
19 مرداد 1391

خريدهاي عيد

خدارو شکر امسال اولين سالي بود که خريدي نداشتم و سه ماه پيش خريدهامو انجام داده بودم.و فقط آرين جون و بابايي خريد داشتن.بابايي هم خيلي راحت و بي دغدغه مثه همه آقايون خريد کرد و براي آرين جون هم خودم يه بلوز خيلي قشنگ خريدم و چون اين روزها هوا سرد بود با خودمون بيرون نمي برديمش.و حالا دنبال يه جفت جوراب شيک مي گشتم که به رنگهاي داخل بلوزش بخوره که يه جفت خريدم ولي خيلي هم اون چيزي که ميخواستم نشد.و کفش هم دخترعموي بابايي از دبي براش گرفته بود که ديگه اندازه پاش بود. ولي يه جفت صندل براي تابستونش خريدم که خيلي شيکه.... راستي يه تيشرت خوشگل هم براي تابستونش از ساليان خريدم. ميدونم يه خورده زوده براي خريدهاي تابستوني ولي اين دوتارو خيلي چشم...
19 مرداد 1391

22 ماهگی آرین جون

امروز آرین جون مامانی وارد 22 ماهگی شد. قربونش برم پسر قشنگمو هر روز شیرین تر و با مزه تر میشه و کلمات بیشتری یاد میگیره ولی برای دل بردن من فقط از یه کلمه استفاده میکنه و میگه: مامان..... و موقع صدا کردنم مامان گفتنو میکشه و میپره بغلم و یه بوس تپل میکنه.آخ خ خ خ خ  که چه مزه ای میده اون لحظه شیرین تر از عسله و غیر قابل وصف.خداجون شکرت چقدر احساس مادر بودن خوبه و چه احساس قشنگیه وقتی هرروز شاهد بزرگ شدن فرزندت باشی و جلوی چشمات قد بکشه و بزرگ بشه و زبون باز کنه و کلمات بیشتری رو تکرار کنه........ و از همه مهم تر خودش به تنهایی دوست داشته باشه غذاشو بخوره...    ...
19 مرداد 1391